کسی که عمل کرده است می‌فهمد که عمل کردن چقدر سخت است. این جمله‌ای است که معمولا کسانی که در عمر خود یک عمل تا حدودی سنگین انجام داده‌اند برای بیان مشکلات و درد عمل خود بیان می‌کنند. من هم بعد از عمل خود این جمله را بیشتر می‌توانم درک کنم.

روزهایی که نه می‌توانی بنویسی نه می‌توانی بخوانی نه می‌توانی درست فکر کنی و نه می‌توانی کارهایت را انجام دهی. شرایط وقتی بدتر می‌شود که کارفرمایت هیچکدام از اینها را درک نمی‌کند و او کارش را می‌خواهد. به هر حال این کل داستان است که باید یک ماه به آب و آتش بزنی تا بتوانی به شرایط زندگی عادی برگردی. روزهای عادی که شاید هیچوقت فکر نمی‌کردی رسیدن به آن برایت چیزی شبیه آرزو باشد.

شبها نمی‌توانی بخوابی، روحیه خوبی نداری، کارهای ساده را نمی‌توانی انجام دهی. همه اینها وجود دارند و شرایط تو را بدتر می‌کنند اما باید به چشم شرایط گذرا به آن نگاه کرد و ادامه داد.

روزهایی که خانواده در کنار توست و سعی می‌کنند به هر شکلی که شده به تو برای برگشت به زندگی کمک کنند. در تمام لحظات، آنها سعی می‌کنند تنهایت نگذارند در شب بیداری‌ها، در دردهای گاه و بیگاه و . راستش گاهی اوقات زندگی کردن چقدر سخت می‌شود. گاهی چقدر لحظات حوصله سر بر می‌شود.

دوستی همیشه می‌گفت در مشکلات و سختیها باید به دنبال میوه مشکلات بود.

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها