برای اکثریت ما دوران زندگی به شکل یک بچه قورباغه شروع می‌شود. بچه قورباغه‌ای که زمانی که شناور درون آب است، چشمان خود را باز می‌کند. ما به مانند آن بچه قورباغه این رودخانه را انتخاب نکرده‌ایم. ما ناگهان بیدار شدیم و متوجه شدیم که در مسیری که توسط والدین، جامعه و محیطمان انتخاب شده است، قرار داریم و در حال حرکت به سمتی هستیم که آن را هم مسیر آب تعیین می‌کند.

شرایط رودخانه، روش شنا کردن و اهدافمان را مشخص می‌کند. کار ما در این جهان فکر کردن درباره مسیر رودخانه نیست بلکه کار ما موفقیت در این مسیر است و موفقیتی که از قبل توسط رودخانه برای ما تعریف شده است.

پس از مدتی مسیر رودخانه اکثریت ما، یک تالاب مشخص دارد؛ تالابی به نام دانشگاه. ما ممکن است تالاب مختلفی را انتخاب کنیم اما در کل تالاب‌های دانشگاهی آنقدرها هم تفاوت ندارند.

در آنجا ما آزادی بیشتری داریم؛ آزادی بیشتر برای تفکر درباره علاقه‌هایمان، آزادی بیشتر برای انتخاب روابط، آزادی بیشتر برای هر آنچه قبلا برایمان فیلترهای بیشتری داشت. کمی که بیشتر فکر می‌کنیم و نگاه می‌کنیم، نگاهمان به محیط اطراف تالاب می‌افتد. جایی که قرار است ادامه مسیر زندگیمان را در آنجا بگذرانیم.

بالاخره بعد از بیست و اندی سال زندگی و اتمام زندگی دانشگاهی ما به بیرون تالاب پرت می‌شویم و دنیای اطراف به ما می‌گوید که بروید و زندگی خود را بسازید. زندگی در دنیایی که شاید قواعدش را زیاد بلد نیستیم. در دانشگاه، ما مثل کارکنان دولتی بودیم که مدیری داشتیم که کارهایمان را گوشزد می‌کرد اما در اینجا هیچکس مدیر زندگیمان نیست. در مدرسه و دانشگاه دائم به ما می‌گفتند دانش‌اموز و دانشجوی خوبی باید باشی، این نمره‌ها را باید کسب کنی و .

الان از دانشگاه خارج شده‌ایم و هدایت کننده‌ای دیگر برای ما وجود ندارد. معلمان، اساتید و مدیران ما رفته‌اند و ما کسی را برای راهنما بودن نداریم.

آشپز و سرآشپز بودن

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها